پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

❤عکـــــــــــس❤

  91/11/2   اینجا رفته بودیم مهمونی سیسمونی زینب جون(دخترخاله من) حسابی خوش اخلاق بودی و می خندیدی. نی نی زینب جون انشالله اسفند بسلامتی دنیا میاد. ************************************   91/11/12 رفته بودیم خونه مامانی ،تلفن زنگ زد رفتم  تلفنو جواب بدم، شما هم داشتی بازی میکردی زود اومدم ولی دیدم نیستی بعد دیدیم دنده عقب رفتی زیر صندلی و چون دیوار بود و بیشتر از این نمیتونستی دنده عقب بری غر غر میکردی.   ...
19 بهمن 1391

پردیس و مزاحمت های تلفنی

پردیس جونم این روزا خیلی شیطون بلا شدی و دیگه واقعا با کارایی که انجام میدی دارم بزرگ شدنتو احساس میکنم خانوووم کوچولوی من.    اول از همه اینکه عــــــــــاشق تلفن بیسیم و موبایل و سیم برق و لپ تاپ ، کنترل تلویزیون، دستمال کاغذی، پلاستیک ، عینک و ... هستی اگر با یک جعبه دستمال کاغذی یا نایلون فریزر تنها باشی فکر کنم ساعتها سرگرمی چون تمام دستمال کاغذی رو میکشی بیرون و ریز ریز میکنی. از صدای پلاستیک هم که حســـــــــابی لذت میبری.     هفته قبل از اداره که اومدم طبق معمول با جیغات مهلت نمیدادی که لباسهامو دربیارم منم سریع مانتو و مقنعه ام رو درآوردم، موبایلم هم روی مبل گذاشتم و بهت ...
17 بهمن 1391

دخترم ماما میگه

پنج شنبه ١٢/١١/٩١ دخترم منو صدا کرد و گفت مامااااااا وای خدا جونم خیلی لحظه قشنگی بود دوست داشتم بارها و بارها تکرار کنه تا باورم بشه که درست شنیدم و پردیس هم سه بار تکرار کرد.  بغلش کردم و کلی بوسیدمش چون چند وقت بود منتظر بودم این کلمه قشنگو از زبونش بشنوم و حالا به آرزوم رسیده بودم و البته یک ناهار هم مهمون من باید بریم بیرون چون با احسان قرار گذاشته بودیم که اسم هرکسی رو که یاد بگیره باید سور بده البته اول من سور خوردم چون باباشو زودتر از من صدا زد شیطون بلا. البته به این قسمتش کارنداریم که موقع خنده و خوشحالی باباشو صدا میزنه و موقع گریه یا گرسنگی و وقتایی که میخواد بیاد بغل ماما یا مام میگه در هر ص...
17 بهمن 1391

هشتمین ماهگرد پردیس

                            دختر نانازم هشت ماهه شد هوررراااااااا     دخترم هشت ماهه که قدمهای پر خیرت رو به خونمون گذاشتی و با تموم وجود خوشبختی رو حس می کنیم چقدر دیدن شیطنت ها و خنده ها و بازیهات زیباست و چقدر خدای بزرگ به ما لطف داشت که یکی از فرشته های پاکش رو بهمون هدیه کرد تا  روز به روز شاهد بزرگ شدنش باشیم و این لذتیست که با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کنیم. پردیسم ثانیه به ثانیه این روزها رو دوست دارم و میخوام طوری خاطراتش را در ذهنم ثبت کنم که هیچگاه از یاد نبرم ای کاش ...
8 بهمن 1391

کارهای پردیس جون بین 7 تا 8 ماهگی

امروز میخوام بنویسم که پردیس جون در هفت ماهگی چه کارهایی انجام میداده تا بعدا بخونم و بدونم .البته بعضی از کارهارو قبلا هم انجام میداده ولی من یادم رفته بود که بنویسم و حالا ثبتشون میکنم.   دختر عسلم 7 ماهگی یاد گرفت بشینه البته هنوزم بعضی وقتا به یک طرف می افته و باید واسه امنیت بیشتر دورش بالش بذارم.   من یا باباشو که میبینه از ذوقش کلی دست و پا میزنه و خوشحالی میکنه و خودشو میندازه تو بغلمون . شبها که بابا احسان در رو باز میکنه و وارد خونه میشه هر جا که باشه دنبال صدا میگرده و بی درنگ خنده هایی شیرین تحویل بابا جونش میده تا حدی خوشحالی میکنه که چند شب پیش اشک شوق باباشو درآورد. (دخترم خوب کارشو بلده)  ...
1 بهمن 1391

بازم مرواریددددد

انار دونه دونه دختری دارم دردونه قشنگ و مهربونه   انار دونه دونه سه چهار روزه که پردیس گرفتار دندونه   انار دونه دونه توی دهان پردیس چهار گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلای سفیده هیچ کس از این قشنگ تر جواهری ندیده   91/10/13 تو دهان دختر قشنگم 4 تا مروارید جدید رؤیت شد. مرواریدهای سفید مبارکت باشه عسیسسسسسم .   حالا دیگه 6 تا دندون داری و حسابی همه چی رو گاز میگیری . ...
27 دی 1391

روزهای من و پردیس

دخترکم منو ببخش که دیر به دیر وبلاگتو آپ میکنم واقعا وقت کم میارم نمیدونم باید چیکار کنم. آخه روزها که اداره ام و حدود ساعت2 میرسم خونه و تو هم یک لحظه از بغلم پائین نمیای و باید تموم وقتمو واسه تو بذارم شیرین عسلم. هر روز غذاهای جدید با طعم های جدید میخوری شکر خدا خیلی واسه غذا خوردن اذیت نمی کنی و شکمو هستی حتی قطره آهن و مولتی ویتامین رو هم خوب میخوری . تا الان تو سوپت هویج - برنج - کرفس-کدو-ماهیچه گوسفند - گوشت مرغ-آلو-سیب زمینی  -عدس - جعفری اضافه کردم البته هر روز یک مدل میخوری و همه رو با هم قاطی نمی کنم چون بد میشه -پوره سیب زمینی و پوره کدو حلوایی و پوره سیب و گلابی رو هم خیلی دوست داری.   چهارشنبه 91/9/29 عصر...
14 دی 1391

تساوی معادله

حدودا دوماه پیش یک کشف جالب کردم ولی تا حالا اینجا ننوشته بودم ولی الان گفتم اگر ننویسم دیر میشه یک روز با مامان منصوره کشف کردیم که بعد از دنیا اومدن پردیس تعداد زن ها و مرد ها در خانواده بابا احسان با هم برابر شده، بعد از چند وقت من حساب کردم دیدم که تو خانواده خودم هم  با اومدن دخملی تعداد زن ها و مردها با هم برابرشده. مثله معادله ای می مونه که تنها یک جواب داره و چیز دیگه ای نمی تونی به جاش بذاری تا تساوی برقرار بشه. دخترم این  خیلی برام جالب بود و یک بار دیگه به عدل خدا پی بردم . . . .   و اما حالا قراره این تساوی تعداد زن و مردها در خانواده مامان مژده به هم بخوره میدونی چرا؟؟؟؟؟ . . ...
25 آذر 1391

ماجراهای من و دخترم

سلام به دختر بهاری خودم من یک مامان عاشق و شاغل هستم که چون مشغول به کار شدم کمتر میتونم بیام نت و وبلاگ دختر نازمو به روز کنم ولی سعی می کنم چیزی رو از قلم نندازم و وقایع مهم رو اینجا ثبت کنم تا یادگاری واسه دخترم بمونه .     اتفاقات دو هفته اخیر : هفته اول آذرماه عمو جون به همراه زن عمو جون و عرفان ناز و شیطون بلا، اومده بودن مشهد و یک هفته ای اینجا بودن و کلی بهمون خوش گذشت و هر روز خونه یکی از اقوام دعوت بودیم . عرفان جون کلی باهات بازی میکرد و تو هم به خوبی عکس العمل نشون میدادی ، یک ماشین آمبولانس داشت که خیلی خوشگل و جالب بود وقتی اونو روشن میکرد و بازی می کرد ،تمام هوش و حواست به اون ماشین بو...
20 آذر 1391