**خاطره یک روز شیرین (روز زایمان)**
میخوام بعد از دو ماه اینجا خاطره زایمانم رو بنویسم شنبه 31 اردیبهشت آخرین ویزیت دوران بارداریم بود وقتی رفتم مطب، خانم دکتر تاریخ سوم خرداد رو قطعی کرد و گفت صبح چهارشنبه برم بیمارستان مهر و نامه بستری رو هم بهم داد و گفت شب قبل یک شام سبک بخور.خوشحال بودم که دارم به لحظه دبدار با نی نی نزدیک میشم .این ماه آخر دیگه کمی برام سخت شده بود آخه حساسیت بارداری گرفته بودم و تمام بدنم قرمز شده بود و خارش داشت و کلافه شده بودم و از طرفی هم خیلی سنگین شده بودم و حدود 14 کیلو وزن اضافه کرده بودم. روز سه شنبه دوم خرداد یک حس عجیبی داشتم و همش تو خونه راه می رفتم، فکر کنم 10 بار ساک وسایل خودم و نی نی رو چک کردم . شب ساعت 9:30 یک سوپ خوشمزه خو...