پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

**خاطره یک روز شیرین (روز زایمان)**

میخوام بعد از دو ماه اینجا خاطره زایمانم رو بنویسم شنبه 31 اردیبهشت آخرین ویزیت دوران بارداریم بود وقتی رفتم مطب، خانم دکتر تاریخ سوم خرداد رو قطعی کرد و گفت صبح چهارشنبه برم بیمارستان مهر و نامه بستری رو هم بهم داد و گفت شب قبل یک شام سبک بخور.خوشحال بودم که دارم به لحظه دبدار با نی نی نزدیک میشم .این ماه آخر دیگه کمی برام سخت شده بود آخه حساسیت بارداری گرفته بودم و تمام بدنم قرمز شده بود و خارش داشت و کلافه شده بودم و از طرفی هم خیلی سنگین شده بودم و حدود 14 کیلو وزن اضافه کرده بودم. روز سه شنبه دوم خرداد یک حس عجیبی داشتم و همش تو خونه راه می رفتم، فکر کنم 10 بار ساک وسایل خودم و نی نی رو چک کردم . شب ساعت  9:30 یک سوپ خوشمزه خو...
3 مرداد 1391

پردیس جون در 48 روزگی

با گذشت روزها شاهد بزرگ شدن دختر کوچولومون هستیم چقدر زیباست وفتی لحظه لحظه مراحل رشد و قد کشیدن یک فرشته کوچولو رو در کنار خودت می بینی . . . . پردیس جونم امروز 48 روزه شدی دیروز منو بابا واسه اولین بار بردیمت حمام (آخه تا حالا مامانی زحمت حمام بردنت رو می کشید) وای خیلی تو حمام بانمک بودی و مات و مبهوت اطراف رو نگاه میکردی راستشو بخوای یکم استرس داشتم آخه مثل ماهی سر بودی و باید خیلی مواظبت می بودیم، از حمام که اومدیم بیرون 4 ساعت حسابی خوابیدی حتی واسه شیر خوردن هم بیدار نشدی فکر کنم خیلی خسته بودی (بین خودمون بمونه عزیزم ولی چون دفعه اولمون بود خیلی ناشیگری درآوردیم مارو ببخش مامانی). الآن دیگه خیلی چیزا یاد گرفتی ،اول از همه ...
20 تير 1391

کودکی درحال سخن با خدا

این متن رو در یک سایت خوندم خوشم اومد گفتم تو وبلاگ پردیس جون بذارم.       کودکی درحال سخن با خدا کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد از میان بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار تو است و از تو نگهداری می کند. اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. کودک گفت: اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواندو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو ...
15 تير 1391

«دخترم تولد یک ماهگیت میارک »

عزیز دلبندم ، دختر نازم ، یک ماه از بودن با تو می گذرد و ما زیباترین و ناب ترین لحظه های زندگیمون رو تجربه کردیم ، یک ماه است که با اومدنت به زندگیمون طراوتی تازه بخشیدی و طعم شیرین پدر و مادر بودن رو به ما چشاندی. پردیس گلم هرگاه که به چشمان معصومت می نگریم قلبمان مالامال از عشقی می شود که تا کنون تجربه نکرده بودیم و بی درنگ شکر خالق یکتا را گوئیم که چنین هدیه ارزنده ای به ما عطا نمود.     دختر زیبایمان تولد یک ماهگیت مبارک .     ...
4 تير 1391

برای دخترم . . .

دختر بی نظیرم هر روز عاشق تر می شوم وهر روز فکر می کنم امروز نهایت عشق است اما.... فردا می آید و می بینم که عاشق تر هستم و هر ثانیه خدای را سپاس می گویم به خاطر این حس زیبای مادر بودنم!!! شیرخواره من...شیره جانم هزاران بار بکامت باد. لحظه ایست آن لحظه!!!   آن لحظه که مرا با تمام وجود نازنینت طلب میکنی... کاش زمان متوقف شود. خلوتی دونفره ؛ من و چشمان ناز تو , من و دستان کوچکت, عشق من و آرامش تو..مادرانه هایم ارزانی ات مرا حس همین لحظات ناب بس است...!   خوب من !! تمام تلاشم را برای خوب بودنت ....احساس خوب داشتنت... و لذت بردن از کودکی ات می کنم...
3 تير 1391

روزهای اول زندگی پردیس جون

91/3/3 ساعت 11:50 : تولد پردیس کوچولو 91/3/4 ساعت 13: ترخیص از بیمارستان و ورود پردیس جون به خونه جدیدش 91/3/6 : ساعت 12 مراجعه به مرکز بهداشت نجفی برای تست تیروئید و ساعت 7 عصر مراجعه به مطب متخصص اطفال (دکتر پریزاده) برای چکاپ سه روزگی   91/3/9: تشخیص زردی 17 درجه پردیس توسط پزشک و خوابیدن پاره تنم در  دستگاه فتوتراپی برای دو شب (وای که چقدر برات اشک ریختم مامانی)   91/3/11: معاینه مجدد و کاهش درجه زردی به 7 (من و باباجون و مامانی کلی ذوق کردیم و به همین مناسبت شام مهمون بابا احسان بودیم رفتیم رستوران آناهیتا) 91/3/12 ساعت 21:30 : افتادن بند ناف پردیس جون که مامان و باباش ...
15 خرداد 1391

میلاد یک فرشته

  «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»   شکر و سپاس پروردگار یکتا را که بر ما منت نهاده و فرشته ای پاک و سالم به ما عطا نمود.   مسافر کوچولوی آسمونی ما به لطف خدا در مورخ 91/3/3 مقارن با اولین روز  از ماه مبارک رجب و میلاد امام محمد باقر(ع) ،ساعت 11:50 در بیمارستان مهر با وزن 3/300 کیلو گرم و قد  52 سانتی متر قدم به دنیای خاکی زمینی ها گذاشت و زندگی مامان و باباش رو شیرین تر از قبل کرد . مامان و بابا اسم این فرشته کوچولو رو پردیس به معنای بهشت و فردوس گذاشتند.     عکس های روز اول تولد پردیس جون در بیمارستان ماشاء ا... بادتون نره ...
7 خرداد 1391

فردا تو می آیی.......

سلام به دختر ناز و قشنگم فرشته کوچولوی من امروز آخرین روز از بارداریم هست و امیدوارم فردا این موقع تو بغلم باشی و تماشات کنم مامانی . امروز آخرین روزی هست که صدای مامانو از توی تاریکی ها می شنوی و انشاا... من از فردا می تونم تو چشمای نازت نگاه کنم و قربون صدقه تو بشم گل نازم . وای خدا جونم خیلی خوشحالم. از صبح که بیدار شدم همش چشمم به ساعت هست و می گم فردا این موقع من در چه حالی هستم ؟؟؟؟ حس شیرینی هستش امیدوارم خداوند لذت مادر شدن رو به همه زنها بچشاند.   سعی کن این روز آخری که تو دل مامانی هستی حسابی خوش بگذرونی و استراحت کنی چون فکر کنم بیای بیرون نذارم بخوابی میخوام بوسه بارونت کنم. امروز عصر میخوام با ب...
2 خرداد 1391

فقط 4 روز دیگه مونده !!!

دخترعزیزم تا لحظه دیدارمون فقط چهار روز دیگه مونده وای خدایا ازت ممنونم که تونستیم دو تایی این دوران رو بسلامت طی کنیم.   تمام وجودمو یک حس خاص فرا گرفته هم خوشحالم هم غمگین . خوشحالم واسه اینکه قراره انشاا... دختر گلم رو تو بغلم بگیرم و ببینمش و غمگینم واسه اینکه دوران بارداریم داره تموم میشه و شاید دیگه این خاطرات و روزهای زیبا واسم تکرار نشه ؛ این نه ماه براي من تداعي كننده  همه چيزاي خوبه ؛ همه روزهايي كه  فكر رشد يه موجود پاك كه در درون من در حاله ريشه گرفتن بود منو شاد  می کرد و به من آرامش و اطمينان وصف نشدني ميداد .   گل قشنگم تا چهار روز ديگه بايد از تو در وجودم خداحافظي ك...
30 ارديبهشت 1391