پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

سالگرد ازدواج و واکسن دو ماهگی پردیس جونی

عزیز دل مامانی ، واکسن دو ماهگیت مصادف شد با پنجمین سالگرد عروسیمون خیلی خوشحال بودیم که تو سالگرد عروسیمون دختر نازمون هم تو بغلمون هست . از همینجا سالگرد ازدواجمون رو به خودم و احسان جون تبریک میگم ساعت 12 ظهر روز 91/5/4 با بابا احسان رفتیم مرکز بهداشت تا واکسنت رو بزنیم. دل تو دلم نبود و می ترسیدم . قبلش رفتیم قد و وزنت رو اندازه گرفتن ماشاأ... وزنت شده بود 5/500  ( 45 روزگی که دکتر پریزاده وزنت کرده بود 5 کیلو بودی ) و قدت هم 57 شده و دور سرت شده 39  و منحنی رشدت رو  خط سبز بود خدارو شکر.  هر کاری کردیم که از خواب بیدار بشی بیدار نشدی و واسه همین وقتی اولین واکسن رو به پات زد یک جیغ بلند زدی که دلم ریخت ،...
6 مرداد 1391

**خاطره یک روز شیرین (روز زایمان)**

میخوام بعد از دو ماه اینجا خاطره زایمانم رو بنویسم شنبه 31 اردیبهشت آخرین ویزیت دوران بارداریم بود وقتی رفتم مطب، خانم دکتر تاریخ سوم خرداد رو قطعی کرد و گفت صبح چهارشنبه برم بیمارستان مهر و نامه بستری رو هم بهم داد و گفت شب قبل یک شام سبک بخور.خوشحال بودم که دارم به لحظه دبدار با نی نی نزدیک میشم .این ماه آخر دیگه کمی برام سخت شده بود آخه حساسیت بارداری گرفته بودم و تمام بدنم قرمز شده بود و خارش داشت و کلافه شده بودم و از طرفی هم خیلی سنگین شده بودم و حدود 14 کیلو وزن اضافه کرده بودم. روز سه شنبه دوم خرداد یک حس عجیبی داشتم و همش تو خونه راه می رفتم، فکر کنم 10 بار ساک وسایل خودم و نی نی رو چک کردم . شب ساعت  9:30 یک سوپ خوشمزه خو...
3 مرداد 1391

پردیس جون در 48 روزگی

با گذشت روزها شاهد بزرگ شدن دختر کوچولومون هستیم چقدر زیباست وفتی لحظه لحظه مراحل رشد و قد کشیدن یک فرشته کوچولو رو در کنار خودت می بینی . . . . پردیس جونم امروز 48 روزه شدی دیروز منو بابا واسه اولین بار بردیمت حمام (آخه تا حالا مامانی زحمت حمام بردنت رو می کشید) وای خیلی تو حمام بانمک بودی و مات و مبهوت اطراف رو نگاه میکردی راستشو بخوای یکم استرس داشتم آخه مثل ماهی سر بودی و باید خیلی مواظبت می بودیم، از حمام که اومدیم بیرون 4 ساعت حسابی خوابیدی حتی واسه شیر خوردن هم بیدار نشدی فکر کنم خیلی خسته بودی (بین خودمون بمونه عزیزم ولی چون دفعه اولمون بود خیلی ناشیگری درآوردیم مارو ببخش مامانی). الآن دیگه خیلی چیزا یاد گرفتی ،اول از همه ...
20 تير 1391

برای دخترم . . .

دختر بی نظیرم هر روز عاشق تر می شوم وهر روز فکر می کنم امروز نهایت عشق است اما.... فردا می آید و می بینم که عاشق تر هستم و هر ثانیه خدای را سپاس می گویم به خاطر این حس زیبای مادر بودنم!!! شیرخواره من...شیره جانم هزاران بار بکامت باد. لحظه ایست آن لحظه!!!   آن لحظه که مرا با تمام وجود نازنینت طلب میکنی... کاش زمان متوقف شود. خلوتی دونفره ؛ من و چشمان ناز تو , من و دستان کوچکت, عشق من و آرامش تو..مادرانه هایم ارزانی ات مرا حس همین لحظات ناب بس است...!   خوب من !! تمام تلاشم را برای خوب بودنت ....احساس خوب داشتنت... و لذت بردن از کودکی ات می کنم...
3 تير 1391

روزهای اول زندگی پردیس جون

91/3/3 ساعت 11:50 : تولد پردیس کوچولو 91/3/4 ساعت 13: ترخیص از بیمارستان و ورود پردیس جون به خونه جدیدش 91/3/6 : ساعت 12 مراجعه به مرکز بهداشت نجفی برای تست تیروئید و ساعت 7 عصر مراجعه به مطب متخصص اطفال (دکتر پریزاده) برای چکاپ سه روزگی   91/3/9: تشخیص زردی 17 درجه پردیس توسط پزشک و خوابیدن پاره تنم در  دستگاه فتوتراپی برای دو شب (وای که چقدر برات اشک ریختم مامانی)   91/3/11: معاینه مجدد و کاهش درجه زردی به 7 (من و باباجون و مامانی کلی ذوق کردیم و به همین مناسبت شام مهمون بابا احسان بودیم رفتیم رستوران آناهیتا) 91/3/12 ساعت 21:30 : افتادن بند ناف پردیس جون که مامان و باباش ...
15 خرداد 1391

میلاد یک فرشته

  «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»   شکر و سپاس پروردگار یکتا را که بر ما منت نهاده و فرشته ای پاک و سالم به ما عطا نمود.   مسافر کوچولوی آسمونی ما به لطف خدا در مورخ 91/3/3 مقارن با اولین روز  از ماه مبارک رجب و میلاد امام محمد باقر(ع) ،ساعت 11:50 در بیمارستان مهر با وزن 3/300 کیلو گرم و قد  52 سانتی متر قدم به دنیای خاکی زمینی ها گذاشت و زندگی مامان و باباش رو شیرین تر از قبل کرد . مامان و بابا اسم این فرشته کوچولو رو پردیس به معنای بهشت و فردوس گذاشتند.     عکس های روز اول تولد پردیس جون در بیمارستان ماشاء ا... بادتون نره ...
7 خرداد 1391
1