پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

کارهای پردیس جون در یکسالگی

دختر گلم چند وقته که این پستو نوشتم ولی وقت نمیکردم تائید کنم و بذارم تو وبلاگ امروز بالاخره این فرصت رو پیدا کردم تا از ثبت موقت خارج و تائید کنم. دوست داشتم اینجا کارهایی که تا امروز یاد گرفتی و انجام میدی رو برات بنویسم تا هیچوقت یادم نره البته بعضی از این کارا رو خیلی وقته انجام میدی و من تازه الان دارم مینویسم.   وقتی من گردگیری میکنم و دستمال رو دستم میبینی سریع میای میگیری و به تقلید از من میز رو تمیز میکنی. دستمال کاغذی برمیداری و به صورتت و لپت میکشی مثلا داری صورتتو تمیز میکنی به محض اینکه صدای زنگ تلفن وموبایل – آیفون – دزدگیر ماشین و بسته شدن در خونه رو میشنوی با خوشحالی میگی بابا . ...
27 خرداد 1392

پردیس و مزاحمت های تلفنی

پردیس جونم این روزا خیلی شیطون بلا شدی و دیگه واقعا با کارایی که انجام میدی دارم بزرگ شدنتو احساس میکنم خانوووم کوچولوی من.    اول از همه اینکه عــــــــــاشق تلفن بیسیم و موبایل و سیم برق و لپ تاپ ، کنترل تلویزیون، دستمال کاغذی، پلاستیک ، عینک و ... هستی اگر با یک جعبه دستمال کاغذی یا نایلون فریزر تنها باشی فکر کنم ساعتها سرگرمی چون تمام دستمال کاغذی رو میکشی بیرون و ریز ریز میکنی. از صدای پلاستیک هم که حســـــــــابی لذت میبری.     هفته قبل از اداره که اومدم طبق معمول با جیغات مهلت نمیدادی که لباسهامو دربیارم منم سریع مانتو و مقنعه ام رو درآوردم، موبایلم هم روی مبل گذاشتم و بهت ...
17 بهمن 1391

بازم مرواریددددد

انار دونه دونه دختری دارم دردونه قشنگ و مهربونه   انار دونه دونه سه چهار روزه که پردیس گرفتار دندونه   انار دونه دونه توی دهان پردیس چهار گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلای سفیده هیچ کس از این قشنگ تر جواهری ندیده   91/10/13 تو دهان دختر قشنگم 4 تا مروارید جدید رؤیت شد. مرواریدهای سفید مبارکت باشه عسیسسسسسم .   حالا دیگه 6 تا دندون داری و حسابی همه چی رو گاز میگیری . ...
27 دی 1391

روزهای من و پردیس

دخترکم منو ببخش که دیر به دیر وبلاگتو آپ میکنم واقعا وقت کم میارم نمیدونم باید چیکار کنم. آخه روزها که اداره ام و حدود ساعت2 میرسم خونه و تو هم یک لحظه از بغلم پائین نمیای و باید تموم وقتمو واسه تو بذارم شیرین عسلم. هر روز غذاهای جدید با طعم های جدید میخوری شکر خدا خیلی واسه غذا خوردن اذیت نمی کنی و شکمو هستی حتی قطره آهن و مولتی ویتامین رو هم خوب میخوری . تا الان تو سوپت هویج - برنج - کرفس-کدو-ماهیچه گوسفند - گوشت مرغ-آلو-سیب زمینی  -عدس - جعفری اضافه کردم البته هر روز یک مدل میخوری و همه رو با هم قاطی نمی کنم چون بد میشه -پوره سیب زمینی و پوره کدو حلوایی و پوره سیب و گلابی رو هم خیلی دوست داری.   چهارشنبه 91/9/29 عصر...
14 دی 1391

ماجراهای من و دخترم

سلام به دختر بهاری خودم من یک مامان عاشق و شاغل هستم که چون مشغول به کار شدم کمتر میتونم بیام نت و وبلاگ دختر نازمو به روز کنم ولی سعی می کنم چیزی رو از قلم نندازم و وقایع مهم رو اینجا ثبت کنم تا یادگاری واسه دخترم بمونه .     اتفاقات دو هفته اخیر : هفته اول آذرماه عمو جون به همراه زن عمو جون و عرفان ناز و شیطون بلا، اومده بودن مشهد و یک هفته ای اینجا بودن و کلی بهمون خوش گذشت و هر روز خونه یکی از اقوام دعوت بودیم . عرفان جون کلی باهات بازی میکرد و تو هم به خوبی عکس العمل نشون میدادی ، یک ماشین آمبولانس داشت که خیلی خوشگل و جالب بود وقتی اونو روشن میکرد و بازی می کرد ،تمام هوش و حواست به اون ماشین بو...
20 آذر 1391

اولین روز کاری مامان مژده

دیشب با کلی استرس و نگرانی همه لباسام رو اتو زدم و وسایلم رو جمع و جور کردم که صبح زیاد معطل نشم تا ساعت یک صبح، خوابم نمی برد و هزار تا فکر و خیال تو سرم بود که فردا چی میشه و به پردیس چی میگذره؟!!! نمی دونستم میتونم چند ساعت از جگر گوشه ام دور باشم یا اینکه پردیس تحمل میکنه!!! صبح ساعت 6 بیدار شدم و فرنی پردیس رو آماده کردم و وسایلش رو تو ساک گذاشتم و بابا احسان پردیس جونمو برد پیش مامانی منصوره . ساعت 7:30 رسیدم اداره یک ساعتی رو با همکارا احوال پرسی کردم و بهشون سر زدم ولی همش ته دلم نگران پردیس بودم ساعت 11 زنگ زدم به مامانی منصوره که گفتن جوجو فرنیشو خورده و داره با بابائی بازی میکنه، دلم آروم شد . ساعت 1:47  رسیدم خونه و پله...
6 آذر 1391

اولین فرنی پردیس جون

چهارشنبه 91/8/17 پردیس رو بردم دکتر کیانی فر و اجازه داد که غذای کمکی رو واسش شروع کنم ، اول فرنی با آرد برنج بعد از دو هفته هم می تونم سوپ شروع کنم هوراااااااا. دخترم همیشه منتظر بودم که 6 ماهه بشی و برات غذای کمکی شروع کنم، غذا دادن به نی نی ها خیلی لذت بخشه . خیلی وقت بود که سر میز غذا گریه میکردی و نق میزدی و خودت رو به سمت غذا میکشیدی دلم برات کباب میشد ، واسه همین الان فرنی رو با اشتهای فراوون می خوری . (وزن در 5/5 ماهگی:  7/600) قربونت بشم دختر شکمووووووووی من ...
21 آبان 1391

مرواریدهای پردیس جونم

سلام سلام صدتا سلام هزارو سیصد تاسلام من اومدم بادندونام می خوام نشونتون بدم صاحب مروارید منم یواش یواش و بی صدا شدم جزء کباب خورا   چند روزی بود که لثه های پردیس جونم متورم شده بود، حدس زدیم که دندون تو راهه و این واسه ما خبر خوبی بود.   دختر گلم، روز شنبه 91/8/20 ساعت 11شب ، بابا احسان داشت با قطره چکون بهت قطره میداد که دیدم با خوشحالی منو صدا کرد گفت بیااااااا پردیس دندون درآورده اولش باورم نشد ولی وقتی صدای تق تق قطره چکون رو شنیدم که با دندونات برخورد میکرد دیگه مطمئن شدم که فرشته ها واست دندون آوردن وای که چه صدای نازی میداد، خدا جون خیلی خوشحال شدم. دو تا دندون پائین با ...
21 آبان 1391