پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

دومین سفر پردیس جون

1392/3/27 10:55
نویسنده : مامان مژده
756 بازدید
اشتراک گذاری

 

دو هفته قبل با بابا احسان تصمیم گرفتیم که چند روز تعطیلی رو بریم سفر و تو خونه نمونیم بعد از پیشنهادات مختلف بالاخره تصمیم گرفتیم با حاجی بابا و مامان منصوره و عمه جون و آقا هومن بریم سمت ساری.

دوشنبه 92/3/13 ساعت 7 بعدازظهر از مشهد راه افتادیم و تو مسیر واسه شام و نماز و خرید میوه و ....... توقف داشتیم و حدود ساعت 4 یا 5 صبح(خواب آلود بودم دقیق نمیدونم ساعت چند بود هههه ) رسیدیم علی آباد کتول چند ساعتی خونه  یکی از آشناها خوابیدیم و بعد از صبحانه به سمت گوهر باران ساری راه افتادیم. عمو محسن و زن عمو و عرفان جون اینا هم از تهران اومده بودن و زودتر از ما رسیدن اونجا وقتی ما هم رسیدیم و اونا رو دیدیم شما سریع رفتی بغل زن عمو و اصلا غریبی نکردی عاشق عرفان شده بودی و تند تند دنبالش 4 دست و پا میرفتی و لباتو غنچه میکردی و صدای بوس درمیاوردیماچ کلی به این کارت خندیدیم و فیلم گرفتیم عرفان ناقلا هم اصلا اجازه نمیداد بوسش کنی و از دستت فرار میکردمتفکر تو هم زیر میز و تو اتاق و همه جا دنبالش بودی سوژه ای شده بود.

ساعت 2 ناهار خوردیم و بعدش یک استراحت کوتاه کردیم و 6 بعدازظهر رفتیم لب دریا ، دریا خیلی آروم و خوب بود خیلی دوست داشتم برم تو آب ولی منصرف شدم چون هنوز طرح سالم سازی راه نیافتاده بود و اصلا حوصله نداشتم بعدش با لباس خیس بیام بیرون و کلی لباس بشورم و ..... ساعت 10 صبح روز چهارشنبه به سمت جنگلهای گلوگاه حرکت کردیم واقعا جای قشنگی بود یک جاده زیبا داشت که میرفت سمت چشمه توسکا ولی چون دوست داشتیم جای خلوت بشینیم یک راه فرعی رو رفتیم بالا و فرش پهن کردیم و نشستیم و حاجی بابا بساط آتیش و منقل و جوجه کباب راه انداخت و یک ناهار عااااااالی خوردیم. ساعت حدود 3:30 بود که بارون گرفت و سریع وسایل رو جمع کردیم و رفتیم به سمت علی آباد و افراتخته.

افراتخته یک جائی بود که حدود 30 کیلومتر از جاده میرفت بالا و یک منطقه ییلاقی تو دل جنگل و کوه بود. یکی از زیباترین مناظری بود که تا حالا دیده بودم مسیر جاده تقریبا مثله جاده جواهرده بود ولی خیلی انبوه تر و خوشگل تر خلاصه رفتیم بالا و تا 10صبح روز جمعه اونجا بودیم. تو یک خونه قدیمی مستقر شدیم خیلی باصفا بود خونه های اونجا حیاط نداشتن و جنگل حیاط مشترکشون بود .

پنج شنبه صبح رفتیم آب چشمه ، ما با ماشین رفتیم چون راه زیاد بود ولی بقیه پیاده اومدن و به نفس نفس افتاده بودن . به یک چشمه پر آب و قشنگ رسیدیم که  آب خیلی سردی داشت اونجا فرش انداختیم و با آب چشمه چای درست کردیم و خوردیم خلاصه خانوما تخمه خوردیم و آقایون هم در ارتفاعات و پای چشمه، قلیون کشیدن حدود ساعت 2 ظهر بود که برگشتیم خونه و حاجی بابا یک کباب کوبیده جانانه داد خوردیم و کیف کردیم. چشمک

حاجی بابا تو مسافرت خیلی زحمت کشید و درست کردن صبحانه و ناهار و شام با ایشون بود حتی واسه صبحانه شما هم تخم مرغ آبپز میذاشت و سوپ درست میکرد و مامان منصوره هم کارای پشت صحنه رو میکرد و کلی تلاش میکرد که به همه خوش بگذره.

خلاصه سفر خیلی خوبی بود و تو هم سعی خودتو میکردی که اذیت نکنی ولی خوب بعضی وقتا خسته میشدی و نق نق میکردی مخصوصا شب اولی که راه افتادیم چون تازه روز قبلش واکسن زده بودی کلی بیقراری میکردی و به هیچ صراطی مستقیم نبودی ولی از فرداش مهربون و خوش خنده شدی .از خود راضی

خوبی این سفر این بود که همه خانواده دور هم جمع بودیم و کلی خوش گذروندیم. جمعه 92/3/17 ساعت 7 عصر رسیدیم خونه .

دختر گلم انشالله همیشه بتونیم باهم سفرای خوب خوب بریم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)