دخترم ماما میگه
پنج شنبه ١٢/١١/٩١ دخترم منو صدا کرد و گفت مامااااااا وای خدا جونم خیلی لحظه قشنگی بود دوست داشتم بارها و بارها تکرار کنه تا باورم بشه که درست شنیدم و پردیس هم سه بار تکرار کرد.
بغلش کردم و کلی بوسیدمش چون چند وقت بود منتظر بودم این کلمه قشنگو از زبونش بشنوم و حالا به آرزوم رسیده بودم و البته یک ناهار هم مهمون من باید بریم بیرون چون با احسان قرار گذاشته بودیم که اسم هرکسی رو که یاد بگیره باید سور بده البته اول من سور خوردم چون باباشو زودتر از من صدا زد شیطون بلا.
البته به این قسمتش کارنداریم که موقع خنده و خوشحالی باباشو صدا میزنه و موقع گریه یا گرسنگی و وقتایی که میخواد بیاد بغل ماما یا مام میگه در هر صورت واسه من شیرینه .
پردیس تا الان این کلمه ها و آواها رو یاد داره و میگه :
بابا ....... ماما ......... د د (فکر کنم هنوز معنیشو نمیدونه و همینجوری میگه)........... آبه (وقتی میخوام بهش آب بدم و یا تو حموم خیلی میگه آبه).......... به به......... دیس ........... گ گ .........گی گی ......... جیجه ........... ایسا
جیجه رو اولین بار ١٥/١١/٩١ فهمیدم که با معنی این کلمه رو ادا میکنه چون داشت شیر میخورد و هی میگفت جیجه.
یک شب خیلی باهاش کار کردم و میگفتم پردیس بگو احسان اول هیچی نمیگفت ولی بعد چند بار بعد از من تکرار کرد و گفت ایسا ...... ایسا باورمون نمیشد احسان که هم تعجب کرده بود و هم حسابی ذوق زده شده بود ولی فرداش هرچی میگفتم بگو احسان میگفت بابا بابااااا
انشالله به زودی بتونی قشنگ حرف بزنی و بیشتر از این شادمون کنی وروجک