پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

سفر به کیش

من و احسان تصمیم گرفتیم به مناسبت نهمین سالگرد ازدواجمون (18 بهمن) و مهمتر از اون بخاطر دلتنگیمون واسه خاله مهناز و علی آقا و خواهرزاده های عزیزم چند روزی بریم کیش. روز پنجشنبه 92/11/17 ساعت 14:30 بلیط داشتیم بعد از حدود دوساعت پرواز  به جزیره زیبای کیش رسیدیم خاله جون و علی آقا و دانیال جون اومده بودن دنبالمون . چند ماهی میشد که همدیگرو ندیده بودیم بعد از کلی روبوسی و خوشحالی ، قبل از اینکه بریم خونه رفتیم اسکله اسکله خیلی قشنگ بود مخصوصا مرغای دریایی که گروهی واسه یک ذره غذا یا نون پرواز میکردن اونروز  هوا خیلی سرد بود و اصلا انتظارش رو نداشتیم ولی از روز جمعه هوا خیلی عالی شد. خاله مهناز و علی آقا این چند روز حسابی...
2 اسفند 1392

دومین سفر پردیس جون

  دو هفته قبل با بابا احسان تصمیم گرفتیم که چند روز تعطیلی رو بریم سفر و تو خونه نمونیم بعد از پیشنهادات مختلف بالاخره تصمیم گرفتیم با حاجی بابا و مامان منصوره و عمه جون و آقا هومن بریم سمت ساری. دوشنبه 92/3/13 ساعت 7 بعدازظهر از مشهد راه افتادیم و تو مسیر واسه شام و نماز و خرید میوه و ....... توقف داشتیم و حدود ساعت 4 یا 5 صبح(خواب آلود بودم دقیق نمیدونم ساعت چند بود هههه ) رسیدیم علی آباد کتول چند ساعتی خونه  یکی از آشناها خوابیدیم و بعد از صبحانه به سمت گوهر باران ساری راه افتادیم. عمو محسن و زن عمو و عرفان جون اینا هم از تهران اومده بودن و زودتر از ما رسیدن اونجا وقتی ما هم رسیدیم و اونا رو دیدیم شما سریع رفتی بغل زن عم...
27 خرداد 1392

اولین مسافرت پردیس جون

ما از سفر برگشتیم پنجشنبه شب وسایلامونو جمع کردیم و تو ماشین چیدیم و ساعت 9 از خونه راه افتادیم ولی چون خیلی ترافیک بود حدودا ساعت 10 از شهر خارج شدیم و آخر شب رسیدیم بجنورد و رفتیم خونه عموجون علی من البته خودشون مشهد بودن و مامانی اینا چون زودتر رسیده بودن کلید رو گرفته بودن و اونجا بودن، شب رو اونجا خوابیدیم و صبح ساعت 8 راه افتادیم جاده ها خیلی خلوت و خوب بود ناهار رو اکبر جوجه گلوگاه خوردیم و شب حدود ساعت 7 رسیدیم نمک آبرود. شنبه صبح همگی رفتیم سوار یک بازی به اسم "سورتمه" شدیم وای خیلی با حال بود خیلی هیجانی و شاد بود قربون مامانم بشم که بلیطش رو پس داد و پردیس رو نگه داشت تا من بتونم سوار بشم. ظهر ناهار رو تو محوطه نمک آب...
8 مهر 1391

قصد سفر

سلام دردونه مامان بالاخره تصمیم گرفتیم با خاله جونیا بریم مسافرت اونا دیروز عصر راه افتادن و ما میخوایم امروز عصر راه بیافتیم چون بابا احسان نمی تونست امروز رو مرخصی بگیره.صبح مامانی زنگ زد گفت شاید ما هم راه بیافتیم خیلی خوشحال شدم . اولین باری هست که داری میری مسافرت یکم استرس دارم هم واسه هوا ،هم واسه این میترسم که شبا خوب نخوابی و بقیه اذیت بشن همینجا به مامان قول بده که دختر خوبی باشی. باشه؟؟؟؟؟؟؟ راستی 4 مهر واکسن 4ماهگیتو باید بزنم ولی چون مشهد نیستیم قرار شد وقتی برگشتیم واکسنتو بزنی . الان که دارم اینا رو مینویسم مثله فرشته ها روی تخت ما خوابیدی . دیشب تا ساعت 3 بیدار بودم و وسیله های سفر رو جمع می کردم الانم تا...
30 شهريور 1391
1