خاطره یک روز زیبا
امروز 11 مهر ماهه و برای من و احسان عزیز یادآور یک روز زیباست .
پارسال چنین روزی بود که فهمیدم دلم میزبان یک فرشته کوچولو شده اونم واسه 9 ماه، چه میزبانی زیبا و فرح بخشی بود و امروز دختر گلم چهار ماه و 10 روزه که در آعوشم قرار داره و من عاشقانه دوستش دارم .
90/7/11 صبح از اداره مرخصی گرفتم و با احسان رفتیم آزمایشگاه، دل تو دلم نبود ساعت 12 زنگ زدم و تلفنی جوابشو گرفتم وای چقدر خوشحال بودم دیگه نمی تونستم پشت میزم بشینم همش در حال خنده بودم به احسان زنگ زدم و بهش گفتم اونم خیلی خوشحال شد و تبریک گفت بعد به الهام جون ،دوست صمیمیم اس ام اس دادم نوشتم سلام خاله الهام خوبی؟ خوشی ؟ اونم بلافاصله زنگ زد و ماجرا رو فهمید و تبریک گفت .
13 مهر رفتم دکتر و بعدش رفتم خونه مامانم اینا چون تازه از سفر ترکیه برگشته بودن و حدودا 10 روز بود ندیده بودمشون خلاصه همون شب به مامانم و خواهرام گفتم و بعدش هم به مادرشوهرم اینا گفتیم همه از این خبر خوشحال شده بودن.
الان بایادآوری اون روزها به وجد میام ،چه روزهای شیرینی بود .
خدایا شکرت
( صبح واکسن 4 ماهگی پردیس رو با چند روز تأخیر زدیم).