پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

پردیس و مزاحمت های تلفنی

1391/11/17 14:17
نویسنده : مامان مژده
710 بازدید
اشتراک گذاری

پردیس جونم این روزا خیلی شیطون بلا شدی و دیگه واقعا با کارایی که انجام میدی دارم بزرگ شدنتو احساس میکنم خانوووم کوچولوی من.

 

 اول از همه اینکه عــــــــــاشق تلفن بیسیم و موبایل و سیم برق و لپ تاپ ، کنترل تلویزیون، دستمال کاغذی، پلاستیک ، عینک و ... هستی

اگر با یک جعبه دستمال کاغذی یا نایلون فریزر تنها باشی فکر کنم ساعتها سرگرمی چون تمام دستمال کاغذی رو میکشی بیرون و ریز ریز میکنی. از صدای پلاستیک هم که حســـــــــابی لذت میبری.

 

 niniweblog.com

هفته قبل از اداره که اومدم طبق معمول با جیغات مهلت نمیدادی که لباسهامو دربیارم منم سریع مانتو و مقنعه ام رو درآوردم، موبایلم هم روی مبل گذاشتم و بهت شیر دادم بعد روی مبل نشسته بودی منم کنارت بودم و داشتم تو اینترنت چرخ میزدم یکدفعه دیدم یک صدایی میاد میگه الو الوووووو دور و برو نگاه کردم فکر کردم صدا از تلویزیون میاد ولی دیدم نخیرررررررر شما گوشیمو برداشتی و اینقدر بازی کردی و به یکی از شماره های ذخیره شده زنگ زده بودی خلاصه کلی معذرت خواهی کردم از خانومه چون ساعت ٣ ظهر بود بعد دیدم شماره خونه قبلی دوستم بوده خداروشکر که ما رو نشناخت هههههههه از الان داری مزاحم تلفنی زنگ میزنی گلم .

یکشنبه عصر(١٥/١١/٩١) روی تختمون نشسته بودی و بازی میکردی من به بابا احسان زنگ زدم و واسه خونه سفارش خرید دادم بعد هم که تماسم تموم شد گوشی بیسیم رو روی تخت گذاشتم و دورت بالش چیدم که از روی تخت نیافتی و اسباب بازیهاتم گذاشتم که بازی کنی تا منم ١٠ دقیقه به کارام برسم تو آشپزخونه بودم که صدای بوق تلفنو شنیدم ، فهمیدم که باز بیسیمو برداشتی وقتی اومدم تو اتاق غش کردی از خنده و هی بابا بابا میگفتی خیلی برام جالب بود چون همیشه با بابا تلفنی صحبت میکنی فکر کردم یاد بابا احسان افتادی خلاصه ٥ دقیقه که گذشت دیدم احسان زنگ زد گفت جانم کار داشتی؟ چرا صحبت نکردی؟ گفتم شما زنگ زدی، نه من کاری نداشتم!!!!  گفت الان شما زنگ زدی صحبت نکردیتعجب وااااااااا

تازه دوزاریم افتاد که زنگ زدی به بابا احسان و وقتی صدای بابا رو شنیدی بابا بابا میکردی الهی من فدات شم که دلت واسه احسان جون تنگ شده بود و خودت زنگ زدی بهش. ماچماچماچماچ

الان دو روز گذشته ولی هر وقت یادم میاد خندم میگیره از کاری که کردیخنده

 

niniweblog.com

 

یکی از چیزهایی که خیلی دوست داری و واسه همه جالبه طـلاست .

اگر کسی النگو، گردنبند یا گوشواره داشته باشه با دقت طلاهاشو بررسی میکنی و به چشم خریدار براندازش میکنی حتی اگه کسی  لباسی بپوشه که دکمه براق داشته باشه یا رو لباسش کار دست باشه یا نگین داشته باشه دیگه از بغلش پائین نمیای خیلی قیافت بامزه میشه از همین الان معلومه که اهل زرق و برقی مامانی.

مامان منصوره میگه این ژنش به من رفته چون ایشون هم خیلی زرق و برق دوست دارن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ایلیا
3 اسفند 91 1:52
فدای همه شیطتنات جیگر طلا


خدا نکنه عزیزم . ایلیا جونو ببوووووس