پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

غلت زدن دخملی

پردیس جون حدود دو ماه پیش واسه اولین بار غلت زد یعنی وفتی به روی شکم میذاشتمش برمی گشت ولی خودش نمی تونست دمر بشه تا اینکه یکماه پیش یک یا دوبار  خودش به روی شکم غلت زد و فکر کنم بعدش دیگه یادش رفت ، شایدم از این حالت خوشش نمیومد چون دیگه غلت نزد . روز جمعه 91/8/12  (ساعت 6 عصر) وقتی توی تشک بازی گذاشته بودمش دیدم سریع غلت زد بعدش هم گریه کرد که منو برگردون و خلاصه فکر کنم تا شب بیست بار غلت زد و منو از کار و زندگی انداخته بود چون باید سریع می رفتم و به پشت میذاشتمش. دخملم تا شب کلی تمرین کرد و یاد گرفت بعد از غلت زدن خودش برگرده الان وقتی که غلت میزنه دیگه به من کاری نداره چون کار خودشو خوب یاد گرفته. آفرین به دختر...
14 آبان 1391

شمارش معکوس

شش ماه پیش مثل الان شمارش معکوس داشتم و روزها رو تک تک می شمردم تا به روز موعود و لحظه دیدار با دخترم برسم و  چقدر گذشت روزها و هفته ها برام شیرین بود چون منتظر دیدن روی ماه دخترم بودم . این روزها هم من شمارش معکوس دارم اما همراه با یک دنیا دلتنگی و نگرانی چون شش ماه مرخصی زایمانم رو به اتمامه و از 3 آذر باید شروع به کار کنم و صبح ها دخترم رو از آغوش گرمم جدا کنم خدایا خیلی برام سخته!!!!!!!!! هر روز صبح که از خواب بیدار میشم پردیس رو غرق ناز و بوسه می کنم تا شاید از این افکار رهایی یابم باز خودم رو دلداری میدم که مامان من و بابا احسان هم کارمند بودن و خودمون هم چنین روزهایی رو پشت سر گذاشتیم و از دلتنگی اون روزها چیزی یادمون نمیاد...
12 آبان 1391

اولین رانندگی مامان و نی نی

عروسک قشنگم سلام روز یکشنبه 91/7/16 ساعت 10:30 گذاشتمت پیش مامان منصوره و رفتم  یکسری از کارهای بانکی  که داشتم انجام دادم و بعد هم رفتم تامین اجتماعی، یکم نگران بودم که مامانی رو اذیت کنی ولی زنگ که زدم مامان منصوره گفت نه آرومه و داریم بازی می کنیم بعد هم اس ام اس دادند که پردیس جون لالا کرده منم خوشحال به کارام رسیدم و ساعت 12:45 رسیدم خونه که دیدم مثله فرشته ها خوابیدی . هنوز لباسامو در نیاورده بودم که مامانی (مامان خودم)  زنگ زد و گفت ناهار بیا خونه ما منم سریع لباس تنت کردم و بهت شیر دادم و واسه اولین بار دو تایی رفتیم بیرون . وای خیلی خوب بود دیگه فکر می کردم بعد از 5 ماه می ترسم رانندگی کنم ولی اصلا اینطور نب...
21 مهر 1391

مامان مژده شیرخشکی می شود

عزیز دلم به خاطر حساسیت تو گل قشنگ، مامان مژده از خوردن لبنیات و فرآورده های شیر گاو محروم شد... هفته قبل بردمت دکتر و دکتر  آزمایش داد که ببینیم به پروتئین شیر گاو حساسیت داری یا نه ؟ با اینکه جواب آزمایش منفی بود ولی دکتر گفت شیر و خامه و بستنی نخور منم چند روز رعایت کردم ولی دوغ و ماست می خوردم و دوباره به مشکل برخوردی و این دفعه دیگه کلا از خوردن لبنیات محروم شدم و باید از شیر خشک ضد آلرژی استفاده کنم . الان 2 تا شیر خشک آپتامیل اچ آ گرفتم که به جای شیر بخورم (فکر کن) مامانی باهام شوخی می کنه میگه خوب اینجوری که نمیشه بیا به پردیس شیر خشک بده خودت همه چی بخور  بد فکری هم نیست هااااااا شوخی کردم عزیزم حاضر نیستم یک لحظه...
19 شهريور 1391

85 روزگی پردیس جون

سلام پردیس جونم، سلام نفس مامان قربونت بشم مامانی که داری هر روز بزرگتر می شی و کارهای جدید میکنی ماشا... خیلی خوش خنده شدی  و دل از همه میبری ، صبحا که بیدار میشی خیلی خوش اخلاقی و دوست داری  باهات حرف بزنم تو هم واسم می خندی و آقوووووو می کنی ولی ناقلا واسه بابا احسان خیلی بیشتر می خندیا یادت باشه!!!!!!! امروز آخرین روز از ماه مبارک رمضان  هست ولی امسال من به خاطر وجود تو گل نازم روزه نگرفتم ولی ماشا... بابا احسان همه روزه هاشو گرفت . انشاءا... طاعات همه قبول باشه. این روزا هوا خیلی گرمه ،خاله جونا چهارشنبه رفتن شمال ما هم خیلی دوست داشتیم یاهاشون  بریم ولی به دوستامون که اونجا بودن زنگ زدیم که گفتن هوا خی...
28 مرداد 1391