اولین روز کاری مامان مژده
دیشب با کلی استرس و نگرانی همه لباسام رو اتو زدم و وسایلم رو جمع و جور کردم که صبح زیاد معطل نشم تا ساعت یک صبح، خوابم نمی برد و هزار تا فکر و خیال تو سرم بود که فردا چی میشه و به پردیس چی میگذره؟!!! نمی دونستم میتونم چند ساعت از جگر گوشه ام دور باشم یا اینکه پردیس تحمل میکنه!!!
صبح ساعت 6 بیدار شدم و فرنی پردیس رو آماده کردم و وسایلش رو تو ساک گذاشتم و بابا احسان پردیس جونمو برد پیش مامانی منصوره . ساعت 7:30 رسیدم اداره یک ساعتی رو با همکارا احوال پرسی کردم و بهشون سر زدم ولی همش ته دلم نگران پردیس بودم ساعت 11 زنگ زدم به مامانی منصوره که گفتن جوجو فرنیشو خورده و داره با بابائی بازی میکنه، دلم آروم شد . ساعت 1:47 رسیدم خونه و پله هارو دوتا یکی رفتم بالا دیدم رو پای مامانی خوابه بغلش کردم شیرش دادم و اینقدر بوسش کردم تا بیدار شد . هههههه امیدوارم دوری مامان مژده خیلی دخترم رو اذیت نکنه دلم آرومه و خوشحالم که دخترم رو پیش عزیزانی میگذارم که واقعا دوستش دارن و بهش آرامش میدن . ممنونمممممم