پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

دلم هوایی شده

دو سال پیش(89/12/12) مثل امشب راهی سرزمین نور شدیم چه سفر خوبی بود انگار اون 12 روز از عمرمون حساب نشد. دلم خیلی هوایی شده، دلم واسه گنبد خضراء پیامبر(ص) و اون حرم نورانی تنگ شده، دلم واسه دوباره محرم شدن و طواف خونه خدا تنگ شده.  دلم پر میکشه واسه خوندن دعای توسل دسته جمعی پشت نرده های قبرستان بقیع..... خدا جونم؛ دوباره قسمت و روزیمون کن که قدم به سرزمین وحی بگذاریم.
12 اسفند 1391

نهمین ماهگرد دختر عسلم

دختر عزیزم نهمین ماهگردت مبارک   این آحرین ماهگردت در سال 91 هست، انشالله ماهگرد بعدیت رو در نوروز 92 جشن می گیریم. سال 91 هم رو به پایانه، چه سال شیرینی بود امسال که به لطف خدا تونستم دخترم رو در آغوش بگیرم. امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشیم.     پنج شنبه 91/12/3 یک جشن 3نفری به مناسبت نهمین ماهگرد فرشته کوچولومون گرفتیم.     قربون  لبخند شیرینت اینم کیک مامان پز وقتی پردیس موش میشه!! الهی فدات شم که اینقدر بانمک موش میشی و صدا درمیاری این عکسهارو بابا احسان آخر شب تو تاریکی ازت گرفت،کلی با بادکنک ها بازی کردی. ...
6 اسفند 1391

هشتمیـن سالگـــــــــرد ازدواج

91/11/18 هشتمین سالگرد عقد من و احسان جان بود که امسال با وجود یک فرشته کوچولو رنگ و بوی دیگه ای داشت. خدایا ممنـــونـــــــــــــــم         اینم عکسی که مامان فرناز جون بعنوان کادوی سالگرد ازدواج به ما هدیه کرد. ممنونم خیلی زیباست.   ...
19 بهمن 1391

❤عکـــــــــــس❤

  91/11/2   اینجا رفته بودیم مهمونی سیسمونی زینب جون(دخترخاله من) حسابی خوش اخلاق بودی و می خندیدی. نی نی زینب جون انشالله اسفند بسلامتی دنیا میاد. ************************************   91/11/12 رفته بودیم خونه مامانی ،تلفن زنگ زد رفتم  تلفنو جواب بدم، شما هم داشتی بازی میکردی زود اومدم ولی دیدم نیستی بعد دیدیم دنده عقب رفتی زیر صندلی و چون دیوار بود و بیشتر از این نمیتونستی دنده عقب بری غر غر میکردی.   ...
19 بهمن 1391

پردیس و مزاحمت های تلفنی

پردیس جونم این روزا خیلی شیطون بلا شدی و دیگه واقعا با کارایی که انجام میدی دارم بزرگ شدنتو احساس میکنم خانوووم کوچولوی من.    اول از همه اینکه عــــــــــاشق تلفن بیسیم و موبایل و سیم برق و لپ تاپ ، کنترل تلویزیون، دستمال کاغذی، پلاستیک ، عینک و ... هستی اگر با یک جعبه دستمال کاغذی یا نایلون فریزر تنها باشی فکر کنم ساعتها سرگرمی چون تمام دستمال کاغذی رو میکشی بیرون و ریز ریز میکنی. از صدای پلاستیک هم که حســـــــــابی لذت میبری.     هفته قبل از اداره که اومدم طبق معمول با جیغات مهلت نمیدادی که لباسهامو دربیارم منم سریع مانتو و مقنعه ام رو درآوردم، موبایلم هم روی مبل گذاشتم و بهت ...
17 بهمن 1391

دخترم ماما میگه

پنج شنبه ١٢/١١/٩١ دخترم منو صدا کرد و گفت مامااااااا وای خدا جونم خیلی لحظه قشنگی بود دوست داشتم بارها و بارها تکرار کنه تا باورم بشه که درست شنیدم و پردیس هم سه بار تکرار کرد.  بغلش کردم و کلی بوسیدمش چون چند وقت بود منتظر بودم این کلمه قشنگو از زبونش بشنوم و حالا به آرزوم رسیده بودم و البته یک ناهار هم مهمون من باید بریم بیرون چون با احسان قرار گذاشته بودیم که اسم هرکسی رو که یاد بگیره باید سور بده البته اول من سور خوردم چون باباشو زودتر از من صدا زد شیطون بلا. البته به این قسمتش کارنداریم که موقع خنده و خوشحالی باباشو صدا میزنه و موقع گریه یا گرسنگی و وقتایی که میخواد بیاد بغل ماما یا مام میگه در هر ص...
17 بهمن 1391