پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

هشتمین ماهگرد پردیس

                            دختر نانازم هشت ماهه شد هوررراااااااا     دخترم هشت ماهه که قدمهای پر خیرت رو به خونمون گذاشتی و با تموم وجود خوشبختی رو حس می کنیم چقدر دیدن شیطنت ها و خنده ها و بازیهات زیباست و چقدر خدای بزرگ به ما لطف داشت که یکی از فرشته های پاکش رو بهمون هدیه کرد تا  روز به روز شاهد بزرگ شدنش باشیم و این لذتیست که با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کنیم. پردیسم ثانیه به ثانیه این روزها رو دوست دارم و میخوام طوری خاطراتش را در ذهنم ثبت کنم که هیچگاه از یاد نبرم ای کاش ...
8 بهمن 1391

کارهای پردیس جون بین 7 تا 8 ماهگی

امروز میخوام بنویسم که پردیس جون در هفت ماهگی چه کارهایی انجام میداده تا بعدا بخونم و بدونم .البته بعضی از کارهارو قبلا هم انجام میداده ولی من یادم رفته بود که بنویسم و حالا ثبتشون میکنم.   دختر عسلم 7 ماهگی یاد گرفت بشینه البته هنوزم بعضی وقتا به یک طرف می افته و باید واسه امنیت بیشتر دورش بالش بذارم.   من یا باباشو که میبینه از ذوقش کلی دست و پا میزنه و خوشحالی میکنه و خودشو میندازه تو بغلمون . شبها که بابا احسان در رو باز میکنه و وارد خونه میشه هر جا که باشه دنبال صدا میگرده و بی درنگ خنده هایی شیرین تحویل بابا جونش میده تا حدی خوشحالی میکنه که چند شب پیش اشک شوق باباشو درآورد. (دخترم خوب کارشو بلده)  ...
1 بهمن 1391

بازم مرواریددددد

انار دونه دونه دختری دارم دردونه قشنگ و مهربونه   انار دونه دونه سه چهار روزه که پردیس گرفتار دندونه   انار دونه دونه توی دهان پردیس چهار گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلای سفیده هیچ کس از این قشنگ تر جواهری ندیده   91/10/13 تو دهان دختر قشنگم 4 تا مروارید جدید رؤیت شد. مرواریدهای سفید مبارکت باشه عسیسسسسسم .   حالا دیگه 6 تا دندون داری و حسابی همه چی رو گاز میگیری . ...
27 دی 1391

روزهای من و پردیس

دخترکم منو ببخش که دیر به دیر وبلاگتو آپ میکنم واقعا وقت کم میارم نمیدونم باید چیکار کنم. آخه روزها که اداره ام و حدود ساعت2 میرسم خونه و تو هم یک لحظه از بغلم پائین نمیای و باید تموم وقتمو واسه تو بذارم شیرین عسلم. هر روز غذاهای جدید با طعم های جدید میخوری شکر خدا خیلی واسه غذا خوردن اذیت نمی کنی و شکمو هستی حتی قطره آهن و مولتی ویتامین رو هم خوب میخوری . تا الان تو سوپت هویج - برنج - کرفس-کدو-ماهیچه گوسفند - گوشت مرغ-آلو-سیب زمینی  -عدس - جعفری اضافه کردم البته هر روز یک مدل میخوری و همه رو با هم قاطی نمی کنم چون بد میشه -پوره سیب زمینی و پوره کدو حلوایی و پوره سیب و گلابی رو هم خیلی دوست داری.   چهارشنبه 91/9/29 عصر...
14 دی 1391

تساوی معادله

حدودا دوماه پیش یک کشف جالب کردم ولی تا حالا اینجا ننوشته بودم ولی الان گفتم اگر ننویسم دیر میشه یک روز با مامان منصوره کشف کردیم که بعد از دنیا اومدن پردیس تعداد زن ها و مرد ها در خانواده بابا احسان با هم برابر شده، بعد از چند وقت من حساب کردم دیدم که تو خانواده خودم هم  با اومدن دخملی تعداد زن ها و مردها با هم برابرشده. مثله معادله ای می مونه که تنها یک جواب داره و چیز دیگه ای نمی تونی به جاش بذاری تا تساوی برقرار بشه. دخترم این  خیلی برام جالب بود و یک بار دیگه به عدل خدا پی بردم . . . .   و اما حالا قراره این تساوی تعداد زن و مردها در خانواده مامان مژده به هم بخوره میدونی چرا؟؟؟؟؟ . . ...
25 آذر 1391

ماجراهای من و دخترم

سلام به دختر بهاری خودم من یک مامان عاشق و شاغل هستم که چون مشغول به کار شدم کمتر میتونم بیام نت و وبلاگ دختر نازمو به روز کنم ولی سعی می کنم چیزی رو از قلم نندازم و وقایع مهم رو اینجا ثبت کنم تا یادگاری واسه دخترم بمونه .     اتفاقات دو هفته اخیر : هفته اول آذرماه عمو جون به همراه زن عمو جون و عرفان ناز و شیطون بلا، اومده بودن مشهد و یک هفته ای اینجا بودن و کلی بهمون خوش گذشت و هر روز خونه یکی از اقوام دعوت بودیم . عرفان جون کلی باهات بازی میکرد و تو هم به خوبی عکس العمل نشون میدادی ، یک ماشین آمبولانس داشت که خیلی خوشگل و جالب بود وقتی اونو روشن میکرد و بازی می کرد ،تمام هوش و حواست به اون ماشین بو...
20 آذر 1391

عکسهای عروسک 6 ماهه من

ماشالله به جونت دختر گلممممم     91/9/4   لا حول و لا قوة الا بالله 91/9/2 ولیمه مکه عموجون من   91/9/4    فدای سیب خوردنت بشم من عزیزززززمممممم    91/9/2 ************** 91/9/5 اینجا عصر عاشورا بود من گرسنه بودم واسه خودم غذا گرم کردم اینقدر مظلومانه به من نگاه میکردی که دلم کباب شد آخرم دستت رو کردی تو قابلمه مرغ ههههه   ...
11 آذر 1391