پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

غلت زدن دخملی

پردیس جون حدود دو ماه پیش واسه اولین بار غلت زد یعنی وفتی به روی شکم میذاشتمش برمی گشت ولی خودش نمی تونست دمر بشه تا اینکه یکماه پیش یک یا دوبار  خودش به روی شکم غلت زد و فکر کنم بعدش دیگه یادش رفت ، شایدم از این حالت خوشش نمیومد چون دیگه غلت نزد . روز جمعه 91/8/12  (ساعت 6 عصر) وقتی توی تشک بازی گذاشته بودمش دیدم سریع غلت زد بعدش هم گریه کرد که منو برگردون و خلاصه فکر کنم تا شب بیست بار غلت زد و منو از کار و زندگی انداخته بود چون باید سریع می رفتم و به پشت میذاشتمش. دخملم تا شب کلی تمرین کرد و یاد گرفت بعد از غلت زدن خودش برگرده الان وقتی که غلت میزنه دیگه به من کاری نداره چون کار خودشو خوب یاد گرفته. آفرین به دختر...
14 آبان 1391

********عيد غدير خم مبارک*********

              خورشـيـد شکـفـته در غدير است علي                                                              بـاران بـهــار در کويــر است عـلي               بر مسند عاشقي شهي بي همتاست       &...
12 آبان 1391

شمارش معکوس

شش ماه پیش مثل الان شمارش معکوس داشتم و روزها رو تک تک می شمردم تا به روز موعود و لحظه دیدار با دخترم برسم و  چقدر گذشت روزها و هفته ها برام شیرین بود چون منتظر دیدن روی ماه دخترم بودم . این روزها هم من شمارش معکوس دارم اما همراه با یک دنیا دلتنگی و نگرانی چون شش ماه مرخصی زایمانم رو به اتمامه و از 3 آذر باید شروع به کار کنم و صبح ها دخترم رو از آغوش گرمم جدا کنم خدایا خیلی برام سخته!!!!!!!!! هر روز صبح که از خواب بیدار میشم پردیس رو غرق ناز و بوسه می کنم تا شاید از این افکار رهایی یابم باز خودم رو دلداری میدم که مامان من و بابا احسان هم کارمند بودن و خودمون هم چنین روزهایی رو پشت سر گذاشتیم و از دلتنگی اون روزها چیزی یادمون نمیاد...
12 آبان 1391

فرشته کوچولوی خونه ما 5 ماهه شد

دختر نازم، گل قشنگم، فرشته کوچولوی خونه ما 5 ماهه شد.    دختر گلم 5 ماه از روز قشنگ تولدت گذشت و داریم شب و روزمون رو در کنار تو می گذرونیم  و به درگاه خالق مهربون شکرگزاری می کنیم. دخترک شیرینم ، عشق مامان و بابا  پنج ماهگیت مبارک از خدا میخوام تو رو صالح و سلامت برامون نگه داره . عزیز مامان دیگه خیلی خیلی شیرین شدی و هرجا میریم واسه بغل کردنت دعوا میشه (مخصوصا خاله جونا) وقتایی که با من و بابا تنها هستی خیلی بلند بلند میخندی ولی نمی دونم چرا تو جمع اصلا بلند نمی خندی ؟ دیشب داشتیم با بابا احسان فیلمهای 5 روزگیتو نگاه میکردیم وای خدااااااا چقدر کوچولو بودی و ناتوان حالا ماشا... کلی بزرگ شدی و تو دل...
4 آبان 1391

عکسهای پرنسس مامان در مهرماه

یک روز که خیلی کار داشتم و پردیس از بغلم پایین نمیومد تصمیم گرفتم بذارمش تو روروئک که خیلی خوشش اومده بود و دکمه های اونو فشار میداد و از آهنگهاش لذت می برد. فدات شم مادددررررررر  به چی فکر می کنی عسلم ؟؟؟؟؟ پردیس جون و آترین عزیز (دختر خالش)   ...
24 مهر 1391

اولین رانندگی مامان و نی نی

عروسک قشنگم سلام روز یکشنبه 91/7/16 ساعت 10:30 گذاشتمت پیش مامان منصوره و رفتم  یکسری از کارهای بانکی  که داشتم انجام دادم و بعد هم رفتم تامین اجتماعی، یکم نگران بودم که مامانی رو اذیت کنی ولی زنگ که زدم مامان منصوره گفت نه آرومه و داریم بازی می کنیم بعد هم اس ام اس دادند که پردیس جون لالا کرده منم خوشحال به کارام رسیدم و ساعت 12:45 رسیدم خونه که دیدم مثله فرشته ها خوابیدی . هنوز لباسامو در نیاورده بودم که مامانی (مامان خودم)  زنگ زد و گفت ناهار بیا خونه ما منم سریع لباس تنت کردم و بهت شیر دادم و واسه اولین بار دو تایی رفتیم بیرون . وای خیلی خوب بود دیگه فکر می کردم بعد از 5 ماه می ترسم رانندگی کنم ولی اصلا اینطور نب...
21 مهر 1391

خاطره یک روز زیبا

امروز 11 مهر ماهه و برای من و احسان عزیز یادآور یک روز زیباست . پارسال چنین روزی بود که فهمیدم دلم میزبان یک فرشته کوچولو شده اونم واسه 9 ماه، چه میزبانی زیبا و فرح بخشی بود و امروز دختر گلم چهار ماه و 10 روزه که در آعوشم قرار داره و من عاشقانه دوستش دارم . 90/7/11 صبح از اداره مرخصی گرفتم و با احسان رفتیم آزمایشگاه، دل تو دلم نبود ساعت 12 زنگ زدم و تلفنی جوابشو گرفتم وای چقدر خوشحال بودم دیگه نمی تونستم پشت میزم بشینم همش در حال خنده بودم به احسان زنگ زدم و بهش گفتم اونم خیلی خوشحال شد و تبریک گفت بعد به الهام جون ،دوست صمیمیم اس ام اس دادم نوشتم سلام خاله الهام خوبی؟ خوشی ؟ اونم بلافاصله زنگ زد و ماجرا رو فهمید و تبریک گفت . ...
11 مهر 1391