پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

اولین روز کاری مامان مژده

دیشب با کلی استرس و نگرانی همه لباسام رو اتو زدم و وسایلم رو جمع و جور کردم که صبح زیاد معطل نشم تا ساعت یک صبح، خوابم نمی برد و هزار تا فکر و خیال تو سرم بود که فردا چی میشه و به پردیس چی میگذره؟!!! نمی دونستم میتونم چند ساعت از جگر گوشه ام دور باشم یا اینکه پردیس تحمل میکنه!!! صبح ساعت 6 بیدار شدم و فرنی پردیس رو آماده کردم و وسایلش رو تو ساک گذاشتم و بابا احسان پردیس جونمو برد پیش مامانی منصوره . ساعت 7:30 رسیدم اداره یک ساعتی رو با همکارا احوال پرسی کردم و بهشون سر زدم ولی همش ته دلم نگران پردیس بودم ساعت 11 زنگ زدم به مامانی منصوره که گفتن جوجو فرنیشو خورده و داره با بابائی بازی میکنه، دلم آروم شد . ساعت 1:47  رسیدم خونه و پله...
6 آذر 1391

تولد یک سالگی وبلاگ دخترم

وبلاگ دخترم یک ساله شدددددددددددد   هوررررررررراااااااااااا                                                 پارسال مثل امروز پردیس یک جنین 13 هفته ای بود و حالا یک دختر شیرین شش ماهه شده.   خدا رو شکر که تونستم تو این یکسال تمام خاطرات شیرینم  رو بنویسم و  از این بابت خیلی خرسندم انشالله بتونم همه وقایع مهم زندگی و کودکی پردیس جونم رو بنویسم تا یک روز بزرگ بشه و خ...
5 آذر 1391

نیم سالگی دخترم

دختر ناز و عزیزم؛ عزیز دردونه ی مامان و بابا، امروز ششمین ماهگردت بود. نیم سال است که خونه پر مهرمان با قدمهایت معطر شده و صدای نازنینت در آن طنین انداز است. از هر ثانیه و لحظات با تو بودن لذت می بریم و برای داشتن چنین هدیه الهی و نازنین دختری مانند تو هر چقدر خدای را  شکر گوئیم باز هم کم است.   گل نازم، ششمین ماهگردت برای من با همه ماهگردهات یک فرق داشت ، اونم این بود که امروز هشتمین روز از ماه محرم است و ساعت 2 مراسم همایش شیرخوارگان حسینی در حرم امام رضا(ع) بود، خیلی دوست داشتم تو این مراسم شرکت کنم و از پارسال به فکر این همایش بودم، ولی انگار قسمت نبود چون بابا احسان امروز هم  سرکار بود و نتونست م...
3 آذر 1391

***احسان عزیز تولدت مبارک***

                    کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنیم که خود گنجینه ی زیباییهای عالمی ؟ ای شیرینی لطبف ترین سرود طبیعت، چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گوییم؟   «احسان عزیزم تولدت مبارک»                                                ای بهترین چه خوب شد که به دنیا آم...
1 آذر 1391

اولین فرنی پردیس جون

چهارشنبه 91/8/17 پردیس رو بردم دکتر کیانی فر و اجازه داد که غذای کمکی رو واسش شروع کنم ، اول فرنی با آرد برنج بعد از دو هفته هم می تونم سوپ شروع کنم هوراااااااا. دخترم همیشه منتظر بودم که 6 ماهه بشی و برات غذای کمکی شروع کنم، غذا دادن به نی نی ها خیلی لذت بخشه . خیلی وقت بود که سر میز غذا گریه میکردی و نق میزدی و خودت رو به سمت غذا میکشیدی دلم برات کباب میشد ، واسه همین الان فرنی رو با اشتهای فراوون می خوری . (وزن در 5/5 ماهگی:  7/600) قربونت بشم دختر شکمووووووووی من ...
21 آبان 1391

مرواریدهای پردیس جونم

سلام سلام صدتا سلام هزارو سیصد تاسلام من اومدم بادندونام می خوام نشونتون بدم صاحب مروارید منم یواش یواش و بی صدا شدم جزء کباب خورا   چند روزی بود که لثه های پردیس جونم متورم شده بود، حدس زدیم که دندون تو راهه و این واسه ما خبر خوبی بود.   دختر گلم، روز شنبه 91/8/20 ساعت 11شب ، بابا احسان داشت با قطره چکون بهت قطره میداد که دیدم با خوشحالی منو صدا کرد گفت بیااااااا پردیس دندون درآورده اولش باورم نشد ولی وقتی صدای تق تق قطره چکون رو شنیدم که با دندونات برخورد میکرد دیگه مطمئن شدم که فرشته ها واست دندون آوردن وای که چه صدای نازی میداد، خدا جون خیلی خوشحال شدم. دو تا دندون پائین با ...
21 آبان 1391