پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

عکسهای پرنسس مامان در مردادماه

خاله جونا زود بیاین براتون عکس دارمممممممممم       برای دیدن عکسها لطفا به ادامه مطلب بروید   91/5/6 - تولد مامانی جون   پردیس جون در افطاری مامانی منصوره   پردیس جون در حال دلبری از بابا احسان قربون اون خنده هات بشم عزیزم که با هر خنده ات احساس می کنم همه دنیا از آن من است عاشق آویز تختت هستی و با دقت به موزیکش گوش میدی و دست و پا میزنی و ذوق می کنی منم از فرصت استفاده می کنم و به کارهام میرسم ...
31 مرداد 1391

85 روزگی پردیس جون

سلام پردیس جونم، سلام نفس مامان قربونت بشم مامانی که داری هر روز بزرگتر می شی و کارهای جدید میکنی ماشا... خیلی خوش خنده شدی  و دل از همه میبری ، صبحا که بیدار میشی خیلی خوش اخلاقی و دوست داری  باهات حرف بزنم تو هم واسم می خندی و آقوووووو می کنی ولی ناقلا واسه بابا احسان خیلی بیشتر می خندیا یادت باشه!!!!!!! امروز آخرین روز از ماه مبارک رمضان  هست ولی امسال من به خاطر وجود تو گل نازم روزه نگرفتم ولی ماشا... بابا احسان همه روزه هاشو گرفت . انشاءا... طاعات همه قبول باشه. این روزا هوا خیلی گرمه ،خاله جونا چهارشنبه رفتن شمال ما هم خیلی دوست داشتیم یاهاشون  بریم ولی به دوستامون که اونجا بودن زنگ زدیم که گفتن هوا خی...
28 مرداد 1391

سالگرد ازدواج و واکسن دو ماهگی پردیس جونی

عزیز دل مامانی ، واکسن دو ماهگیت مصادف شد با پنجمین سالگرد عروسیمون خیلی خوشحال بودیم که تو سالگرد عروسیمون دختر نازمون هم تو بغلمون هست . از همینجا سالگرد ازدواجمون رو به خودم و احسان جون تبریک میگم ساعت 12 ظهر روز 91/5/4 با بابا احسان رفتیم مرکز بهداشت تا واکسنت رو بزنیم. دل تو دلم نبود و می ترسیدم . قبلش رفتیم قد و وزنت رو اندازه گرفتن ماشاأ... وزنت شده بود 5/500  ( 45 روزگی که دکتر پریزاده وزنت کرده بود 5 کیلو بودی ) و قدت هم 57 شده و دور سرت شده 39  و منحنی رشدت رو  خط سبز بود خدارو شکر.  هر کاری کردیم که از خواب بیدار بشی بیدار نشدی و واسه همین وقتی اولین واکسن رو به پات زد یک جیغ بلند زدی که دلم ریخت ،...
6 مرداد 1391

«دخترم تولد دو ماهگیت مبارک »

 دختر گلم 91/5/3 دوماهه شدی. الهی بگردمت مامانی ماشاأ... خیلی جیگر شدی عزیز دلم با اینکه دیگه واسه هیچ کاری وقت ندارم و تموم وقتم صرف مراقبت از تو گل نازم میشه ولی از این بابت کلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم .خنده هات خیلی زیاد و زیبا شده وهر کسی که باهات صحبت میکنه واسش  می خندی نازگلم و البته خوابت هم کم شده و باید تا صبح پا به پات بیدار باشم این چند تا عکس مال روزیه که دو ماهه شدی قربون اخم کردنت بشم مامانی   ...
4 مرداد 1391

**خاطره یک روز شیرین (روز زایمان)**

میخوام بعد از دو ماه اینجا خاطره زایمانم رو بنویسم شنبه 31 اردیبهشت آخرین ویزیت دوران بارداریم بود وقتی رفتم مطب، خانم دکتر تاریخ سوم خرداد رو قطعی کرد و گفت صبح چهارشنبه برم بیمارستان مهر و نامه بستری رو هم بهم داد و گفت شب قبل یک شام سبک بخور.خوشحال بودم که دارم به لحظه دبدار با نی نی نزدیک میشم .این ماه آخر دیگه کمی برام سخت شده بود آخه حساسیت بارداری گرفته بودم و تمام بدنم قرمز شده بود و خارش داشت و کلافه شده بودم و از طرفی هم خیلی سنگین شده بودم و حدود 14 کیلو وزن اضافه کرده بودم. روز سه شنبه دوم خرداد یک حس عجیبی داشتم و همش تو خونه راه می رفتم، فکر کنم 10 بار ساک وسایل خودم و نی نی رو چک کردم . شب ساعت  9:30 یک سوپ خوشمزه خو...
3 مرداد 1391

پردیس جون در 48 روزگی

با گذشت روزها شاهد بزرگ شدن دختر کوچولومون هستیم چقدر زیباست وفتی لحظه لحظه مراحل رشد و قد کشیدن یک فرشته کوچولو رو در کنار خودت می بینی . . . . پردیس جونم امروز 48 روزه شدی دیروز منو بابا واسه اولین بار بردیمت حمام (آخه تا حالا مامانی زحمت حمام بردنت رو می کشید) وای خیلی تو حمام بانمک بودی و مات و مبهوت اطراف رو نگاه میکردی راستشو بخوای یکم استرس داشتم آخه مثل ماهی سر بودی و باید خیلی مواظبت می بودیم، از حمام که اومدیم بیرون 4 ساعت حسابی خوابیدی حتی واسه شیر خوردن هم بیدار نشدی فکر کنم خیلی خسته بودی (بین خودمون بمونه عزیزم ولی چون دفعه اولمون بود خیلی ناشیگری درآوردیم مارو ببخش مامانی). الآن دیگه خیلی چیزا یاد گرفتی ،اول از همه ...
20 تير 1391

کودکی درحال سخن با خدا

این متن رو در یک سایت خوندم خوشم اومد گفتم تو وبلاگ پردیس جون بذارم.       کودکی درحال سخن با خدا کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد از میان بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار تو است و از تو نگهداری می کند. اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. کودک گفت: اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواندو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو ...
15 تير 1391

«دخترم تولد یک ماهگیت میارک »

عزیز دلبندم ، دختر نازم ، یک ماه از بودن با تو می گذرد و ما زیباترین و ناب ترین لحظه های زندگیمون رو تجربه کردیم ، یک ماه است که با اومدنت به زندگیمون طراوتی تازه بخشیدی و طعم شیرین پدر و مادر بودن رو به ما چشاندی. پردیس گلم هرگاه که به چشمان معصومت می نگریم قلبمان مالامال از عشقی می شود که تا کنون تجربه نکرده بودیم و بی درنگ شکر خالق یکتا را گوئیم که چنین هدیه ارزنده ای به ما عطا نمود.     دختر زیبایمان تولد یک ماهگیت مبارک .     ...
4 تير 1391

برای دخترم . . .

دختر بی نظیرم هر روز عاشق تر می شوم وهر روز فکر می کنم امروز نهایت عشق است اما.... فردا می آید و می بینم که عاشق تر هستم و هر ثانیه خدای را سپاس می گویم به خاطر این حس زیبای مادر بودنم!!! شیرخواره من...شیره جانم هزاران بار بکامت باد. لحظه ایست آن لحظه!!!   آن لحظه که مرا با تمام وجود نازنینت طلب میکنی... کاش زمان متوقف شود. خلوتی دونفره ؛ من و چشمان ناز تو , من و دستان کوچکت, عشق من و آرامش تو..مادرانه هایم ارزانی ات مرا حس همین لحظات ناب بس است...!   خوب من !! تمام تلاشم را برای خوب بودنت ....احساس خوب داشتنت... و لذت بردن از کودکی ات می کنم...
3 تير 1391

روزهای اول زندگی پردیس جون

91/3/3 ساعت 11:50 : تولد پردیس کوچولو 91/3/4 ساعت 13: ترخیص از بیمارستان و ورود پردیس جون به خونه جدیدش 91/3/6 : ساعت 12 مراجعه به مرکز بهداشت نجفی برای تست تیروئید و ساعت 7 عصر مراجعه به مطب متخصص اطفال (دکتر پریزاده) برای چکاپ سه روزگی   91/3/9: تشخیص زردی 17 درجه پردیس توسط پزشک و خوابیدن پاره تنم در  دستگاه فتوتراپی برای دو شب (وای که چقدر برات اشک ریختم مامانی)   91/3/11: معاینه مجدد و کاهش درجه زردی به 7 (من و باباجون و مامانی کلی ذوق کردیم و به همین مناسبت شام مهمون بابا احسان بودیم رفتیم رستوران آناهیتا) 91/3/12 ساعت 21:30 : افتادن بند ناف پردیس جون که مامان و باباش ...
15 خرداد 1391