دخترم ماما میگه
پنج شنبه ١٢/١١/٩١ دخترم منو صدا کرد و گفت مامااااااا وای خدا جونم خیلی لحظه قشنگی بود دوست داشتم بارها و بارها تکرار کنه تا باورم بشه که درست شنیدم و پردیس هم سه بار تکرار کرد. بغلش کردم و کلی بوسیدمش چون چند وقت بود منتظر بودم این کلمه قشنگو از زبونش بشنوم و حالا به آرزوم رسیده بودم و البته یک ناهار هم مهمون من باید بریم بیرون چون با احسان قرار گذاشته بودیم که اسم هرکسی رو که یاد بگیره باید سور بده البته اول من سور خوردم چون باباشو زودتر از من صدا زد شیطون بلا. البته به این قسمتش کارنداریم که موقع خنده و خوشحالی باباشو صدا میزنه و موقع گریه یا گرسنگی و وقتایی که میخواد بیاد بغل ماما یا مام میگه در هر ص...